فرضيه هايي براي جهاني شدن

نويسنده:حجت الاسلام دکتر سيد احمد راهنمايي




در ميان مباحث کليدي مربوط به نظريه ي حکومت جهاني واحد بيان فرضيه هاي جاري ، از منزلت و پايگاه اساسي برخوردار است . به گونه اي که بدون طرح اين فرضيه ها جايگاه بحث و نظر در زمينه ي حکومت جهاني واحد به هيچ وجه مشخص نمي شود . مهم تر اين که بايد روشن ساخت کدام يک از فرضيه هاي مزبور ارزش بررسي و پي گيري داشته قابل تحقق و اجرا مي باشد در اين زمينه دو معيار اساسي براي ارزيابي و ارزش گذاري و تعيين ميزان پايداري هر فرضيه بايد در نظر گرفت: يکي تضمين گسترش دامنه حاکميت و رسالت در گستره جهاني و ديگري، تضمين پايداري و دوام آن حاکميت و رسالت .
با بيان اين دو معيار به سه فرضيه زير در روند تحقق نظام جهاني واحد مي توان اشاره کرد :
الف ) حاکميت جهاني با تصاحب قدرت و اعمال زور و قشار توسط ابر قدرت حاکم .
ب) حاکميت جهاني پيرو ميل و اراده طبيعي انسان ها و بر اساس خدمت وعلاقه و استعداد آنان .
ج) حاکميت جاهني بر اساس بينش توحيدي اسلام ، متکي بر اراده و منويات الهي و مبتني بر خواسته ها و اميال و آرزو هاي فطري و طبيعي انسان ها .
آنچه پيش روست مربوط به گزينه اول است که از تجربه هاي سياسي - نظامي غرب در راستاي حکومت جهاني قلمداد مي گردد .
غرب تا کنون در ميدان عمل و سياست جهاني خود تنها راه سلطه جويي ، زور گويي و يکه تازي را تجربه کرده است . علاوه بر جهت گيري هاي خاصي که در رابطه با مفهوم شناسي و واقعيت حکومت جهاني واحد از جانب اردوگاه غرب تحت عنوان نظام ليبرال - دموکراسي ارايه شده است ، از ديگر جهات نيز مي توان به مطالعه ي اين موضوع از نگاه و سيره ي غرب پرداخت . بررسي هاي اخير ، بيش از همه ، حکايت از دسيسه ها و ترفندهاي غرب در مصادره ي اين مقوله دارد . نکات زير تا حدودي بيانگر اين ماجرا مي باشد :
- اردوگاه غرب بر اساس فرصت سازي به نفع خود و تهديد عليه ديگران ، از هر فرصتي در راستاي تأمين منافع خود و تضييع منافع ديگران بهره برداري مي کند . هر فرصتي که در ارتباط با انديشه ي آخر الزمان براي غرب دست دهد ، ممکن است يک تهديد عليه جهان تشيع به شمار رود. تدارک فرصت ها ، در رويارويي با جهان اسلام ، به منظور تحميل دکترين غربي و جلوگيري از ترويج انديشه ي اسلام ناب صورت مي پذيرد . اين جريان به اندک بهانه و با زمينه سازي قبلي ، هدايت انديشه هاي غربي را به سمت و سويي ويژه و از قبل تعريف شده بر عهده مي گيرد . تجمع انديشه هاي هم گرا و وحدت بخشي صوري و ظاهري به آن ها در قالب جهاني سازي و به منظور تحقق خواسته ها و آمال غرب ، از مهم ترين مسئوليت هاي جريان مزبور است .
- بشر غربي نسبت به آينده زندگي بشري در خلأ فکري و آرماني به سر مي برد . بنابراين جا دارد که به طور جد نگران آينده ي تيره و تار خود باشد . هرگز نمي توان و نبايد اين نگراني را ساده پنداشت .
- در انديشه هاي فرجام شناسانه گروه ها و فرقه هاي مذهبي و غير مذهبي ، دغدغه هايي نسبت به آينده نگري جوامع بشري به چشم مي خورد . اما از آنجا که اين انديشه ها تناسبي با تعاليم ناب انبياء الهي پيدا نمي کند ، آينده ي انسان و جهان از اين قبيل دل مشغولي هاي فراگير طرفي نمي بندد .
- در طول تاريخ ، چنان چه اردوگاه سياسي غرب گه گاه به ترسيم آينده ي جهان و انسان پرداخته است ، همانند بسياري از امپراتوران و حکمراني سياسي ، منظوري جز گسترش قلمرو نفوذ و سياست خود نداشته است .
- اين اشتباه بزرگي است که تئوري مربوط به فرايند جهاني سازي و نظم نوين جهاني را در راستاي آرمان هاي انبياء و مصلحان الهي براي ايجاد و برپايي حکومت جهاني توحيدي و از سنخ آن بدانيم .
- هرگز نبايد و نمي توان سلطه ي سياسي ، اقتصادي و نظامي غرب بر بخش عظيمي از جهان معاصر را نشان و نمادي از قابليت جهاني غرب در راستاي برپايي حکومت جهاني برشمرد .
- جهاني سازي معاصر روي ديگري از سکه ي غربي سازي و يا آمريکايي سازي جهان مي باشد .
- خوش بيني غرب در سلطه ي بر جهان ، رؤيايي و خيال پردازانه است و نه واقع گرايانه و آينده نگرانه .
- غرب بخشي از تلاش خود را به ار بسته است تا به مفهوم سازي و اصطلاح آفريني و مصادره يمفاهيم و ارزش هاي غير غربي ، به ويژه ارزش هاي برگرفته از دکترين نجات و انتظار ، در راستاي حفظ و استمرار سلطه خود بر جهان بپردازد .
- جز اين نيست که غرب در نظر دارد ادبيات جهاني را در مسير تحقق آرمان هاي ماترياليستي و برداشتن هر گونه مانع از سر راه سلطه ي جهاني خويش بازآفريني و بازسازي کند تا فرصتي براي خود و تهديدي براي ديگران فراهم سازد .
- صرف نظر از تصرف در قلمرو ادبيات ، غرب در عرصه ي انديشه ي سازي نيز تلاش مي کند تا انديشه ي ادعايي خود را جايگزين انديشه ي مهدويت و نجات اسلامي کند .
- غرب اصرار دارد انديشه ي سلطه ي ليبرال - دمکراسي خويش را جايگزين انديشه ي مهدويت سازد . اين تلاش غرب با اصول انساني انديشه ورزي سازگار نيست و براي جوامع بشري راهگشا نخواهد بود . صورت مسأله را پاک کردن و به جاي آن مسأله ي جديد دلخواه ايجاد کردن ، هنر نمي باشد .
- ليبرال - دموکراسي به عنوان روح مشترک وحاکم بر انديشه هاي ماترياليستي غربي مربوط به حکومت جهاني ، تا کنون پيامدهايي جز شبيخون و تجاوزگري عليه ارزش ها و منافع جوامع انساني چيزي ديگر در بر نداشته است . آن را که عيان است چه حاجت به بيان است ؟

غرب و حکومت جهاني به چهار روايت

غرب با شعار نظم نوين جهان کوشيده است الفباي حکومت جهاني واحد را تنظيم و تدوين کند . در اين ارتباط چهار نظريه پرداز سياسي بيش از همه فضاي بحث را معطوف انديشه هاي خود ساخته اند . در دهه هاي اخير در آمريکا، ميشل فوکوياما (1) با ديدگاه آخر الزمان ، مارشال مکلوهان (2) با نظريه دهکده جهاني ، آلويت تافلر(3) با تئوري برترين ها و ساموئل هانتينگتون با طرح انديشه ي برخورد تمدن ها بيشترين سروصدا را نسبت به حکومت جهاني از نوع غربي - آمريکايي برپاساخته اند .

فوکوياما و نظريه ي آخرالزمان

بر اساس اين ديدگاه کمال مادي و معنوي تاريخ در گرو باز ايستادن تاريخ از حرکت و جريان است . هنگامي که تاريخ پايان پذيرد و زمان از حرکت باز ايستد ، آخر الزمان مي شود . اين امر به صورت جبري برتاريخ تحميل مي گردد و در نتيجه تاريخ به کمال مي رسد . کمال مادي تاريخ با ظهور انديشه ي ماترياليستي - ديالکتيکي هگل به وقوع پيوست ، در صورتي که کمال معنوي تاريخ به دنبال کمال مادي در آخرالزمان تحقق مي يابد . در اين هنگام زمينه براي حکومت جهاني واحد فراهم مي آيد . حکومت جهاني بر اين اساس يکي از ضروريات نظريه ي کمال تاريخ و پديداري آخر الزمان است . (4)
فوکوياما دو اشتباه بزرگ مرتکب شده است : اولا ، تحت تأثير انديشه ي هگل و مارکسيسم - لنينيسم تئوري پايان يا نفي تاريخ را به صورت جبري پذيرفته است ؛ نظريه اي که براي بارها مورد نقد و انکار خود غربي ها ، به ويژه انسان مداران ، قرار گرفته است . ثانيا تحت تأثير انديشه ي نارساي سياسي خود ، آمريکا و حاکميت ليبرال - دمکراسي آن را کمال معنوي و مادي و پايان بخش تاريخ دانسته است و تصميم سازي نهايي و جدي و کارآمد در پايان تاريخ را به آن نظام سپرده است.(5)

مک لوهان و ديدگاه دهکده ي جهاني

پديده ي انقلاب و انفجار اطلاعات پايه ي اساسي اين ديدگاه به شمار مي رود . در نگاه مک لوهان جهان به سوي يکساني و يکنواختي فرهنگي به پيش مي رود . فرهنگ ها به تدريج ساختار و محتواي واحد پيدا مي کنند ، به گونه اي که جهان به اين بزرگي ؛ اين همه جمعيت چند ميلياردي ، با سوار شدن بر امواج اطلاعات و نهضت اطلاع رساني حکم يک دهکده کوچک و محدود را پيدا مي کند . در اين صورت زمينه حکومت جهاني واحد فراهم مي گردد.
اولين اشتباه بزرگ مک لوهان اين است که انقلاب و انفجار اطلاعات و دسترسي افراد و جوامع به يکديگر را تنها عامل اساسي شکل پذيري سامان نوين اجتماعي و تحقق حکومت جهاني دانسته است و در نتيجه نسبت به ساير عوامل مهم فرهنگي و اجتماعي غافل مانده است . دومين اشتباه وي اين است که غلبه و پيروزي نهايي را در عصر ارتباطات و اطلاعات از آن غرب و فرهنگ ليبرال - دمکراسي آن برشمرده است و از عناصر قدرتمند آشکار و نهان وساير فرهنگ ها غفلت ورزيده است .(6)

تافلر و تئوري برترين ها

به عقيده ي تافلر برخورداري ازبالاترين سطح قدرت در مقياس جهاني ، معيار اساسي حق حاکميت بر جهان را تضمين مي کند . سرچشمه ي قدرت را در عصر حاضر که عصر ارتباطات و اطلاعات است ، بايد قدرت علمي و اطلاعاتي و اطلاع رساني دانست . معيار قدرت در دو قرن نوزدهم و بيشتم ، نخست بر محورهاي نظامي و سياسي و سپس اقتصادي و پس از آن بر هر سه محور استوار بوده است . امروزه بيش از همه جنبش هاي علمي ، اطلاعاتي و اطلاع رساني را بايد قدرت برتر دانست که حرف نخست را در عالم همين قدرت مي زند .
تافلر صاحب اين برترين قدرت را شايسته سروري و سرآمدي در جهان مي شناسد و براين نکته تأکيد مي ورزد که غرب به ويژه آمريکا در سده ي اخير از اين برترين قدرت برخوردار بوده است . طبعا حق غرب خواهد بود که مقامات حاکميت جهاني را تصاحب کند.(7) نظر به اين که در حال حاضر الگوي حکومتي غرب ، ليبرال - دمکراسي است ؛ تافلر چنين فرهنگ و سياستي را بهترين راه و رسم زندگي سياسي - اجتماعي در چارچوب حکومت جهاني واحد برمي شمرد .
به نظر مي رسد تافلر ، متأثر از انديشه ي افرادي چون ماکياول و نيچه که قدرت مداري را معيار اصلي حقيقت و ارزش مي دانند. بدون ارايه ي برهاني روشن و تنها با ذکر مثال و نمونه هاي موردي ، نظريه ي فوق را به تصوير کشيده است . اظهارات تالفر به يک خطابه ي سياسي بيشتر مي ماند تا يک تئوري علمي ، محققانه و کاربردي . (8)

ساموئل هانتينگتون و نظريه ي برخورد تمدن ها

به نظرهانتينگتون ، در برتري بر جهان و فرهنگ ها و جوامع، هيچ عاملي به اندازه ي فرهنگ و تمدن کارآمد و تعيين کننده نيست . از آنجا که در انديشه ي هانتينگتون ، فرهنگ غربي از نوع ليبرال - دمکراسي در مقايسه با ساير فرهنگ ها در اوج قدرت و تعالي خود قرار گرفته است ، ارزش هاي برگرفته از اين فرهنگ بايد به عنوان ارزش هاي سرآمد و فراتر به کل جهان سرايت يابد تا نظام غربي برتري خود را در رويارويي با ساير نظام ها حفظ وتثبيت کند .(9)
در اين ميان تمام تلاش هانتينگتون برآن است که اسلام و فرهنگ اسلامي را تهديد جدي در برابر قدرت جهاني غرب معرفي کند و درنتيجه غرب را براي حفظ و ثبات حيثيتش به رويارويي با جهان اسلام فرا خواند .
هانتينگتون به غلط مي پندارد که عامل تنش موجود ميان اسلام و غرب ، به فرهنگ و ديانت و تمدن اسلامي بر مي گردد ، در حالي که چنين تنش هايي را بايد در درون اردوگاه غرب و سياست گذاري هاي غلط و ظالمانه ي دولت آمريکا و ساير دولت هاي غربي هم سو با آمريکا جستجو کرد و نه در اسلام و فرهنگ و ارزش هاي حيات بخش آن .(10)

جمع بندي ديدگاه هاي چهارگانه

نقاط مشترکي که چهار نظريه مربوط به اردوگاه غرب ، يعني : نظريه هاي " پايان جبري تاريخ " را - با وجود همه ي وجوه متمايزي که دارند - به يکديگر ربط مي دهد ، به قرار زير است :
1- هر چهار نظريه به نام آزادي بشر و به بهانه ايجاد برابري و رفع هرگونه تمايز ، حتي تمايزات جنسيتي ، در انديشه ي تبيين و توجيه نفوذ و سيطره ي ليبرال - دمکراسي در جهان است .2- صاحب نظران همه ي اين نظريه ها به نوعي حرکت غرب، به ويژه آمريکا را به منظور زمينه سازي براي سلطه ي ليبراليسم جهاني مي شناسند .
3- هر چهار ديدگاه نارسايي هاي حاکميت ليبرال - دمکراسي در غرب و تجربه هاي تلخ و ناکارآمد ناشي از ليبراليسم و دمو کراسي را ناديده مي انگارند .
4- اين نظريه ها ، سرنوشت جهان را به سرنوشت غرب به فرماندهي آمريکا، به عنوان ژاندارم جهاني متصل مي کنند .
5- هرچهار نظريه ، رهبري جهان را از آن غرب مي دانند و ملاک اين رهبري را نيز شايستگي و توانايي آمريکا در ترويج دموکراسي و ليبراليسم مي شناسد .
6- هر چهار نظريه مي کوشند تا با مصادره ي ايده ي منجي جهاني ، آن را تحت الشعاع انديشه هاي خود قرار دهند و خود را نجات بخش بشر در آخر الزمان بنما يانند .
7- هيچ يک از اين ديدگاه ها يادآور قدرت و تأثير شگرف دين و آموزه هاي ديني و معنوي در آخر الزمان نيستند . برعکس ، به نوعي به تخريب ذهنيت و تفکر نجات بشر با محوريت دين مي پردازند .
8- از آن جا که همه ي اين ديدگاه ها تصاحب و تملک آينده ي جهان و تاريخ را از آن آمريکا مي دانند و با ظرافت روان شناسانه سعي دارند به جهان بقبولانند که هر جامعه يا کشوري همراه آمريکا نباشد ، متضرر خواهد شد .

عوامل دست آويز غرب در سلطه بر جهان

- عوامل و عناصر زير از جمله دست آويز هاي غرب سلطه جو. براي حفظ و ثبات سلطه يخود بر جهان به شمار مي روند :
1- انقياد و سلطه پذيري دولت ها و حکومت هاي کوچکتر و ضعيف تر : طبيعي است تا سلطه پذير نباشد ، سلطه گر نخواهد بود .دولت مردان بسياري از دولت هاي دست نشانده ، از آنجا که نوعا جايگاه مردمي ندارند ، به منظور حفظ کيان و تاج و تخت خود ، روي به دامان قدرت هاي بزرگ مي آورند. قدرت هاي بزرگ نيز در قبال پشتيباني ظاهري از دولت هاي مزبور ، انتظار سلطه پذيري و خوش خدمتي دارند . اين ارتباط دو جانبه رفته رفته به تقويت سلطه گر و تضعيف سلطه پذير مي انجامد .
2- غفلت و بي خبري جوامع بشري : غفلت را يکي از بزرگترين و کشنده ترين دردهاي بشري برشمرده اند . قرآن در توصيف کساني که منزلتشان از چهار پايان هم پايين تر مي رود ، عنوان غافلون را برگزيده .(11)غفلت موجب سردرگمي و گمراهي است که بسياري از آسيب هاي شخصي ، شخصيتي ، اجتماعي ، فرهنگي و سياسي ، از جمله سلطه پذيري را به دنبال دارد .
3- باز بودن فضاي سلطه و تک تازي به دنبال فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق: در دستور کار کاخ سفيد و سيا بود و از آنجا هدايت شد و توسط گورباچف به اجرا درآمد ، اين پديده پس از يک دوره نسبتا طولاني جنگ سرد به نفع معادلات غرب رقم خورد و زمينه را براي سلطه بلامنازع غرب به سرکردگي آمريکا فراهم ساخت ، اما آيا اين سلطه ادامه خواهد يافت ؟
4- حضور فعال مهره ها ، مزدوران و ستون پنجم اردوگاه غرب در ساير جوامع : آمريکا رقم هاي سنگين دلاري راهزينه مي کند تا جاي پاي خود را در ساير جوامع و دولت ها محکم سازد . مزدوران داخلي اعم از جاسوسان و قلم به مزدها از جمله عواملي هستند که نقش که سربازان پياده ، خاموش و بي نام ونشان آمريکا را درچنين جوامعي ايفا مي کنند و زمينه را براي نفوذ و سلطه او فراهم مي گردانند .
5- سرسپردگي بسياري از سران کشورها دربرابر غرب : در برخي از کشورهاي دست نشانده ي غرب ، لزوم چنداني به سرمايه گذاري از جانب غربي هاي سلطه گر احساس نمي شود ، بلکه دولت مردان و سياست بازان تنها معادل دريافت مقام و منصب و ثروت و موقعيتي ناچيز ، با باج دادن به آمريکا مراتب سرسپردگي خود را نسبت به آن و سياست هاي سلطه طلبانه اش ابراز مي دارند .
6- برخورداري غرب از قدرت و سلطه ي ظاهري : مزيد بر بهره مندي غرب از وضعيت سياسي ، نظامي و اقتصادي به ظاهر قوي تر و جداي از قدرت مداري غرب به ويژه در عرصه ي سياست خارجي ، تبليغات فراگير و پر هياهوي غرب موجب گرديده برخي از جوامع و دلت مردانشان مرعوب و يا حتي محسور اين قدرت ظاهري شوند و در نتيجه در مقابل آن سر فرو آورده ، زمينه ساز حاکميت غرب به سرنوشت خود گردند .
متأسفانه عواملي از اين دست و نظاير آن در جوامع و ممالک اسلامي ، مصاديق بارز مي يابد ، به گونه اي که جاي هيچ شک و ابهامي در سلطه پذيري آن جوامع بشري عرصه را تا حدود زيادي بر سلطه جويان غربي تنگ و باريک کرده است و موجب گرديده به طور پي در پي ساز ناسازگاري مردم با نظام سلطه در کشورها و جوامع گوناگون به گوش رسيده ،آهنگ خوش خيزش انساني فضاي جهاني را در نوردد.

پي نوشتها :

1- Francis Fukuyama.
2-Marshal Mcluhan.
3-Alvin Tafler.
4- محمد جواد لاريجاني ، کاوش هاي نظري در سياست هاي خارجي ، ( تهران : شرکت انشارات علمي و فرهنگي 1374 ) ص 183 و صص 269 - 280 .
5- سيد احمد رهنمايي" در انديشه ي حکومت جهاني واحد " معرفت ، ش . 94 ص . 16 ، مهر 1384 .
6- همان ،صص16و 17 .
7- ر.ک. آلوين تافلر ، تغيير ماهيت قدرت ، دانش ، ثروت و خشونت در آستانه ي قرن بيست و يکم ، ترجمه ي حسن نورايي بيدخت ، شاهرخ بهار، با مقدمه اي از دکتر جواد لاريجاني ( تهران : مرکز ترجمه و نشر کتاب 1370 )،ص 64 .
8- سيد احمد رهنمايي " در انديشه ي حکومت جهاني واحد" ، معرفت ، ش . 94 ، ص. 17
9- محمد جواد لاريجاني ، کاوش هاي نظري در سياست هاي خارجي ( تهران : شرکت انتشارات علمي و فرهنگي ، 1374 ) صص. 275 و 276 .
10 - سيد احمد رهنمايي " در انديشه ي حکومت جهاني واحد " معرفت ، ش. 94 ، ص 18
11- "و لقد ذرأنا لجهنم کثيرا من الجن والانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يصربون بها ولهم اذان لا يسمعون بها اولئک کالأنعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون " أعراف : 179 .

منبع: ماهنامه ي پويا شماره ي (5)